درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 9422
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

هديه الهي
ماجراي من و عشقم




میگویند دنیا زندانی بیش نیست …


کاش حبسِ اَبَد ببُرند برایمان و


تــــو هم سلولیِ من باشی!
 



پنج شنبه 28 آذر 1398برچسب:, :: 2:8 ::  نويسنده : وحيد

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!
نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!
آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!
از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!
باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !
قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ،

ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!
و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم
، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است
پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ،

آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !
سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ،

میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !
تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!
تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !
و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !
حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !
بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !
و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!



دو شنبه 11 آذر 1398برچسب:, :: 18:1 ::  نويسنده : وحيد

 

چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه
از دلتنگی هات براش میگی
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به بدي و تنفر تبدیل نمیشه
این حس مثل قطره های بارون پاکه....



پنج شنبه 7 آذر 1398برچسب:, :: 5:16 ::  نويسنده : وحيد


ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩِ یک زن ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺟﯿﺐِ ﭘﺮ ﭘﻮﻝ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﻫﺎﯼِ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼِ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻭ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺩﺧﺘﺮﮐﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻥ
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻪ ﺟﺎﻧﻢ . . ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﻼﻡ : ﺍﻣﻨﯿﺖ
ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ
ﺍﺣﺴﺎﺱِ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ
ﺍﻣﻨﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ، ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻧﺎﺏ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼِ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺪﺍﻧﺪ ، ﻣﺎﻧﺪﯼ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩِ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼِ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﺮﺯ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ
ﺑﺮﺍﯼِ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ
ﺑﺮﺍﯼِ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼِ ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼِ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼِ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺻﻼ ﻫﺮﮐﺠﺎﯼِ ﺷﻬﺮ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻟﻮﮐﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼِ ﻣﻤﮑﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .

ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯿﺴﺖ



دو شنبه 4 آذر 1398برچسب:, :: 22:47 ::  نويسنده : وحيد


تو فکر یک سقفم، یک سقف بی‌روزن
یک سقف پابرجا، محکم‌تر از آهن
سقفی که تن‌پوشِ هراس ما باشه
تو سردی شب‌ها، لباس ما باشه
سقفی اندازه‌ی قلب من و تو .. واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آینه‌ها .. واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف، با تو از گل، از شب و ستاره میگم
از تو و از خواستن تو، میگم و دوباره میگم
زندگیم‌و زیر این سقف، با تو اندازه می‌گیرم
گم میشم تو معنی تو، معنی تازه می‌گیرم
سقف‌مون افسوس و افسوس، تن ابر آسمونه
یه افق یه بی‌نهایت، کمترین فاصله
مونه
تو فکر یک سقفم، یک سقف
رویایی
سقفی برای ما، حتا مقوایی
تو فکر یک سقفم، یک سقف بی‌روزن
سقفی برای عشق، برای تو با من
سقفی اندازه‌ی قلب من و تو .. واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آینه‌ها .. واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف اگه باشه، می
پیچه عطر تن تو
لُختی پنجره‌هاش‌و می‌پوشونه پیرهن تو
زیر این سقف خوبه عطرِ خود‌
فراموشی بپاشیم
آخر قصه بخوابیم، اول ترانه پاشیم



یک شنبه 3 آذر 1398برچسب:, :: 1:11 ::  نويسنده : وحيد

 

 

چند خط بیشتر نمانده تا برسم به حسی که باید آن را ابراز کنم به تو…

از اول خط تا اینجا خیسی چشمهایی بود که مرا تا آنجا همراهی کردند

آن جایی که تو هستی و من در برابر توام

و چند نقطه تا لحظه ای دوباره و یک احساس عاشقانه

چقدر سختی کشیدم ، از اول این خط تا آخرش شیرینی و تلخی های زندگی را چشیدم

و شیرین ترین لحظه ی آن بدجور به دلم نشست ، تو آمدی و همه تلخی ها از یادم رفت

همه احساساتم بوی عطر تو را میدهد ، وقتی صدای قلبت را میشنوم ، قلبت به من نفس میدهد

در اوج تو را خواستن ، بی نیاز از همه کس و نیاز دارم به کسی که همه کس من است

در شور و شوق عشقم و در خیال کسی که بی خیالش نمیشوم

و این عاشقانه ترین لحظه ی زندگی من است ، که در آغوش توام و تسلیم هیچ حس دیگری نمیشوم

چند خط بیشتر نمانده تا برسم به حسی که مرا مجنون میکند ، از اول خط تا اینجا رنگ چشمهایت مرا دیوانه میکند

و چند نقطه تا این حس تازه ، و اینگونه میشود که زندگی برای من و تو بی انتهاست ، تو را داشتن یک هدیه زیباست

در حال و هوای زندگی ام و در دنیایی که تو همه زندگی منی…

و آخرین خط و هزاران نقطه چین برای رسیدن به آغازها…

دوستت دارم ای عاشقانه ترین لحظه بی پایان زندگی ام…



دو شنبه 27 آبان 1398برچسب:, :: 2:21 ::  نويسنده : وحيد

نميداني چه تفاوت فاحشي ست

ميان تنهايي ، قبل از آمدنت

و تنهايي بعد از آمدنت

اولي را دوست داشتم

وازحالت دوم متنفرم



شنبه 25 آبان 1398برچسب:, :: 3:10 ::  نويسنده : وحيد


کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می‌دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
.
کنارم هستی و بازم بهونه‌هامو می‌گیرم
میگم وای چقد سرده میام دستاتو می‌گیرم
.
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می‌میرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره می‌گیرم
.
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن باهم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
.
می دونم که یه وقتایی دلت می‌گیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی
دوست دارم
.
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگیا داری
تو هم از بس منو می‌خوای یه جورایی خودآزاری
.
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
.
قشنگه ردپای عشق بیا بی‌چتر زیر برف
اگه حال منو داری می‌فهمی یعنی چی این حرف
.
می‌دونم که یه وقتایی دلت می‌گیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوسِت دارم
.
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگیا داری
تو هم از بس منو می‌خوای یه جورایی خودآزاری

 



پنج شنبه 23 آبان 1398برچسب:, :: 2:16 ::  نويسنده : وحيد

خدايا عشقم فردا داره ميره سفر ميسپارمش به خودت هم مواظبش باش

 هم يك كاري كن بهش خيلي خوش بگذره .عشق من لياقت همه

خوبيها و خوشيهاي دنيا رو داره از بس كه خودش خوب و ماهه

 

 

 

ای یار من ای یار من ای یار بی زنهار من

ای هجر تو دلسوز من . ای لطف تو غمخوار من

خوش می روی در جان من چون می کنی درمان من

ای دین من. ای جان من . ای بحر گوهربار من

ای جان من ای جان من. سلطان من سلطان من

در یای بی پایان من. بالاتر ار پندار من

پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من

سرو وخرامان منی ای رونق بستان من

هفت آسمان را بر درم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

از لطف تو چون جان شوم وز خویشتن پنهان شوم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

ای جان پیش از جانها. ای کان پیش از کان ها

ای آن پیش از آنها . ای آن من ای آن من

چون میروی بی من مرو . ای جان جان بی تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من



سه شنبه 21 آبان 1398برچسب:, :: 3:19 ::  نويسنده : وحيد

 

امروز بايد اين وبلاگ و گل بارون كنم آخه عزيزم اومده و توش برام نوشته....

 

امروز رو به يمن وجود عزيزم بخاطر دلگرمي و آرامشي كه با بودنش با حمايتش

 

به من ميده گذروندم صبحش سخت بود و اگه راحيلم نبود نمي تونستم به اين راحتيها

 

بگذرونمش .آخه دختري چي بنويسم و چي بگم كه نشون بده چقدر دوستت دارم....

 

هرچي صبحش سخت بود عجب شب رويايي بود امشب ...عشقمو ديدم خيلي كوتاه

 

ولي اينقدر دلچسب و شيرين بود كه كاملاً شار‍ژم كرد.خدايااااااااا ممنونم ازت.....

 

فردا ميرم .....سر كار.... دوري از دلبرم سخته خدااااا سخت ....ولي مهم اينه

 

كه ما تنها جايي نميريم من تو قلب و وجود و روح هميم و اين يعني آرامش ...

 

راحيل عزيزم دوستت دارم و قدر وجودت خوبيات مهربونيات و كلاً قدر همه

چيزت رو ميدونم و خواهم دونست ............براي هميشه......

 



یک شنبه 19 آبان 1398برچسب:, :: 1:36 ::  نويسنده : وحيد

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد